سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جایزه کربلا!! شاخی که روسرم بود !!!!!!


مشغول تمیز کردن خونه بوم.........

صدای جارو برقی باعث میشد صدای گوشیمو نشنوم

بالاخره متوجه شدم....فکر میکنید کی بود.

مربی یزرگ بود بعد از سلام کردن واحوال پرسی...گفت

تا حالا کربلا رفتی گفتم نه ...

گفت منم نرفتم ...میای با هم بریم ...

گفت شرمنده وضع مالی این اجازه را نمیده....

گفت اگه رایگان باشه میای گفتم چه جوری مگه میشه؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت به عنوان موفق ترین مربی کودک ونوجوان در ایران انتخاب شدی

اینم جایزت....گفتم مرکز داره این جایزه را میده (مرکز تخصصی کودک نوجوان )

گفت نه بهزیستی .....گفتم چه طور؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت اونا دوت ا سهمیه کربلا دادن ما گفتیم چیکار کنیم ....

رییس گفت به بهترین مربی یکی از خانمها یکی از آقایون....

توهم همون خانمی هستی که انتخاب شدی............

نمیدونستم باید گریه کنم یا بخندم...

خوشحال باشم یا ناراحت......

با همسرم هماهنگ کردم.........این هماهنگی بیشتر منو متعجب کرد

همیشه میگفت نمیریم چون امنیت نداره.....حالا چه طور اجازه داده مونده بودم......

بالاخره پاسپورت را گرفتیم.....مدارکمون را تحویل دادیم.......

حالا متنظر خبر اونهاییم...............

پ.ن:خیلی خوشحالم همسرم اجازه داد ......اما خدا جوابشو بی نصیب نذاشت ...چون میتونم با همسرمبرم.......

خدایا شکرت 




آی طلبه ها کمی تکون بخورید..........


اردوی بهزیستی-دختران دبیرستانی-تابستان 90

سه روزه اومده بودند

هرشب براشون جنگ شب داشتیم

شب اول یه استان که گروه سرودشون را آورده بودگفت ما می خوایم سرودمون را بخونیم شما مشکل ندارید

مسئول ماهم موافقت کرد.......

نگو با خودشون ارگ  آورده بودند ........

اون شب آمفی تئاتر تو فضا بود.....(زیاد توضیح نمی دم اما خودتون بدونید چی بود....)

فردا شب بازم جنگ شب داشتیم چون برنامه دیشب چون زیادی شاد بود امشب هم طبیعتا همون توقع را داشتند ....

من چندتا موسیقی از سام یوسف داشتم گفتم اینا را بذارید....تا بشه کنترلشون کرد ......

اما..............

اما مسئول گروه ما قبول نکرد.......

بچه ها اومدند......فضا را دیدند مثل دیشب نبود........

همراهشون دف بود .......

یک دفعه دیدیم یه نفر بلند شد وسط مراسم دف زد وهمه آماده .......

5دقیقه ای جمع کردیم.......داشت اوضاع ضایع میشد.....

اگه به حرف من گوش می کردند  چی میشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمی دونم چون از همشون کوچکتر بودم یا.......مسئولمون می گفت: چون ما طلبه ایم ....از جانب ما نباید آهنگ باشه و.................

اون شب چیزی که فهمیدم این بود که آهنگ داره تو روح همه نوجوان ها ی ما رخنه میکنه .....

اون وقت ما:

به جای اینکه آهنگ های حلال تولید کنیم....

یا بهشون تاثیر موسیقی رو تو زندگی بگیم......

فقط نشسته ایم ومیگیم گوش نکنید...............

آی طلبه ها کمی تکون بخورید..........




.:: آخرین مطالب ::.

» دلم واسه دانش آموزای انجا میسوزه!!!!!! ( پنج شنبه 103/2/6 )
» آیا شما در برابر پولی که گرفتید مسئول نیستید؟؟؟ ( پنج شنبه 103/2/6 )
» داف یعنی؟؟؟؟ ( پنج شنبه 103/2/6 )
» ئاستان من وزهرا -قسمت چهارم ( پنج شنبه 103/2/6 )
» داستان من وزهرا-قسمت سوم ( پنج شنبه 103/2/6 )
» داستان من وزهرا-قسمت دوم ( پنج شنبه 103/2/6 )
» داستان من وزهرا-قسمت اول ( پنج شنبه 103/2/6 )
» شما یادتونه برای چی خلق شدید؟؟ ( پنج شنبه 103/2/6 )