وارد مدرسه شدم .......
رفتم دفتر واز خانم م دفتر کلاسی را که میخواستم بگیرم......
دیدم خانم مدیر داره با یه مادری صحبت میکنه .....مادره وقتی به من نگاه کرد گفت ایشون همکلاسیه دخترمه!!!!!!
خانم مدیر یه خنده ملیحی کرد وگفتند نه ایشون دبیر پرورشیه مدرسه هستند......
در همین احوال بودیم که معاون آموزشی دفتر کلاس را داد به من
اجازه خواستم که برم سر کلاس ....اون مادره بنده خدا کلی عذر خواهی کرد....
در کلاس باز بود من هم مثل همه معلم ها رفتم داخل وتوقع داشتم دانش آموزان هم مثل همه دانش اموزان ....
از جاشون بلند بشن ویه سلامی بگن......ولی....
اما این طور نشد ......اونا شیطون تر از چیزی که فکرشون را میکردم بودند
من تا کنار صندلیه معلم رفتم .....که دیدم یه دانش اموز اومد جلو گفت :ببخشید شما؟؟؟؟/
انگار من کار خلافی کرده بودم وباید جواب میدادم ......
گفتم معلم جدید پرورشی
یکدفعه خودشو جمع وجور کردو نعره زنان سعی کرد بچه هارا آروم کنه تا متوجه حضور من بشن.....
بالاخره بعد 10دقیقه ای تا حدودی ساکت شدند....
شروع کردم از کارهایی که قراره بکنم گفتم واز قوانیینی که برای کلاس وضع کرده بودم.....
هر قانونی را که میگفتم صدای سوت وکف بچه هاشیشه های کل مدرسه را میلرزوند
.....
اومدم خونه وباهمسرم صحبت در باره اینکه قانون های من چیز خاصی نبود ....
سیتم مدارس ما اینقدر شبیه پادگانه که دخترای 15 ساله را آسی کرده وبا دیدن همچین معلمی احساس کنند
خدا براشون فرشته ای فرستاده که بخواد نجاتشون بده
................