شبنم با دلی از دریا..
اردوی نا بینایان وکم بینایان بهزیستی-تابستان90
ساعت 10بود زمان شنا در دریا بود به دوستم که اونم مربی بود گفتم بریم اونم گفت باشه
آخه بالاخره ناسلامتی مثلا ماآخوندیم وبرا هر جایی مارا آموزش دادند که در هر شرایطی میشه تبلیغ کرد
اولش با شن بازی کنار دریا شروع کردیم ومن لاک پشت ساختم ودر مورد اون با بچه ها صحبت کردم (منظورم از بچه ها سنین دانشجو)
یه نفر نظرم رو جلب کرد ................
شبنم ... شبنم نابینا ی 100در صدو مادر زاد نابینا بود رفتم گفتم میخوای با هم بریم جلو تر دوست دارم تو هم بامن بیای
(نمی خواستم نابیناییش را کمبود برایش جلوه دهم وباید ادبیات خاصی استفاده می کردم ...)
گفت نه خانم این جوری را حت ترم ......
گفت این طور وارد در یا شدن سخت نیست فقط آب تو دهنت میره تمام موهات شنی شده....
گفت خانم یه چیزی بگم .....
گفتم بگو که سراپا گوشم....
گفت : من نابینای مادر زادم وتا حالا در یا را ندیدم فقط شنیدم ...
حالا میخوام ببینم ...
گفتم :آخه تو.....
گفت:آره من کورم اما .....تمام دست هام داره وحدت بین شن ها را حس میکنه گوش هام داره میبینه
دریا آبی نیست دریا رنگ دل همه آدمهاست .....
حرفاش منو به فکر فرو برد ........
بعضی ها شاید در ظاهر معلولیت داشته باشند اما خدا هزار در دیگر را برایش باز کرده بود...........................