داستان من وزهرا-قسمت اول
چند وقت پیش تو مترو تهران در حال حرکت بودم که یکی از این دخترهای فال فروش اومد.......
مثل همیشه با خودم داشتم میجنگیدم که بخرم یا نه ؟؟؟؟؟؟
تا یه خانم مانتویی گفت آدم نمیدونه پول ماله خودشون میشه یا نه؟؟؟وگرنا همشو میخریدم..
منم رو کردم به دختر خانم چادریی که کنارم نشسته بود گفتم آره منم درگیر بودم که بخرم یا نه ....
این اولین مکالمه ای بود که بین من وزهرا رد وبدل شد .....ادامه دارد